شعر و عشق

باران کـه میبـارد دلـم بـرایت تنـگ تـر می شـود

شعر و عشق

باران کـه میبـارد دلـم بـرایت تنـگ تـر می شـود

سنگدل

که ی این مهر از خورشید هم زرین تر است

 خون ما از خون دیگر عاشقان رنگین تر است

رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت

   می روی اما بدان دریا ز من پایین تر است

ما چنان آیینه ها بودیم، رو در رو ولی

     امشب این آیینه از آن آینه غمگین تر است

گر جوابم را نمی گویی، جوابم کن به قهر

        گاه یک دشنام از صدها دعا شیرین تر است

سنگدل! من دوستت دارم، فراموشم نکن

           بر مزارم این غبار از سنگ هم سنگین تر است

 

شاعر:فاضل نظری

نیست یاری که مرا یاد کند

این شعرو خیلی خیلی دوس دارم امیدوارم خوشتون بیاد

یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند

خود ندانم چه خطایی کردم
که ز من رشته الفت بگسست
در دلش جایی اگر بود مرا
پس چرا دیده ز دیدارم بست

هر کجا می نگرم باز هم اوست
که به چشمان ترم خیره شده
درد عشقست که با حسرت و سوز
بر دل پر شررم چیره شده

فروغ فرخزاد

همین دوست داشتن زیباست...

امشب از آسمان دیده ی تو   
 روی شعرم ستاره می بارد  
در زمستان دشت کاغذها  
 پنجه هایم جرقه می کارد  
 شعر دیوانه ی تب آلودم 
شرمگین از شیار خواهشها  
 پیکرش را دو باره می سوزد  
 عطش جاودان آتش ها  
 آری آغاز دوست داشتن است 
 گرچه پایان راه ناپیداست  
 من به پایان دگر نیندیشم  
 که همین دوست داشتن زیباست 


فروغ فرخزاد