شعر و عشق

باران کـه میبـارد دلـم بـرایت تنـگ تـر می شـود

شعر و عشق

باران کـه میبـارد دلـم بـرایت تنـگ تـر می شـود

شانه ات را دیر آوردی سرم را باد برد

شانه ات را دیر آوردی ســرم را بــــاد برد

خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد

آه ای گنجشکهای مضطرب شرمنده ام

لانه ی بر شاخه هــــای لاغرم را باد برد

من بلوطی پیــر بـودم پای یک کـــوه بلند

نیمم آتش سوخت ، نیم دیگرم را باد برد

از غزلهایم فقط خاکستری مانده بـه جا

بیت های روشن و شعله ورم را باد برد

با همین نیمه همین معمولی ساده بساز

دیــــر کردی نیمـه ی عاشق ترم را باد برد 

بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت

وا نشد بدتر از آن بـــال و پـرم را بـــاد بـرد

حامد عسگری

نظرات 2 + ارسال نظر
نسترن پنج‌شنبه 28 شهریور 1392 ساعت 18:18

واااای عاااالی بود..

ستاره پنج‌شنبه 28 شهریور 1392 ساعت 15:53

دیــــر کردی نیمـه ی عاشق ترم را باد برد ....
بی نظیر بود ..

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.